یکی از همکلاسی های کارشناسی من، دختر خیلی پر تلاشی بود / هست. با یکی دیگه از همکلاسی ها قرار ازدواج داشتند و تقریبا 10 سال طول کشید که ازدواج کردند. مذهبی و با حجاب هم نیست و طبیعتا به هیچ قسمتی از نظام (جهت پاچه خواری) وصل نیست. چند روزی هست که متوجه شدم این همکلاسی عزیز، چند سالی هست که یک شرکت بزرگ واردات ماشین آلات فرآیندی پلیمری و بازیافت زدند و خیلی موفقند. در قلبم کلی بهش افتحار کردم و بهش بعد از مدتها پیام دادم و گفتم دمت گرم که پای کار و
استادی و یک حرکتی داری می زنی. نه مثل من که منتظرم شرایط درست بشه تا برگردم. اینهمه درس خوندم، هنوز یک ایده ندارم که بتونم مستقلا یک کاری رو در کشورم شروع کنم. منتظر ِ پست و صندلی خالی هستم که بشم کارمند بعش هم غر بزنم که آه جوّش فلان است، آه حقوقش کم است. آه قدر ما را ندانستند. دیروز شنیدم آقای جواد اژه ای فوت کردند. خیلی از ماها که الان خارج از کشوریم، همگی دانش آموزان سمپاد بودیم. سمپاد برای اکثر ما خیلی خوب بود. برای ماهایی که یا مدارس غیر انتفاعی خفن در شهرمان نبود، یا بودجه ی رفتن به آن مدارس را نداشتیم. سمپاد مسیر ما را برای ورود به دانشگاه های خوب آسان کرد. ایده ی اولیه سمپاد پروش نسلی بود که به درد کشور بخورد. نتیجه ش به درد کشور نخورد متاسفانه، اما به درد ِ خود ِ ماها خیلی خورد. روحت شاد مرد بزرگی که گفتی "اگر پسر وزیر در سمپاد قبول نمی شد ناراحت نمی شدم، اما اگر پسر بلال فروش ِ روبروی همان وزات خانه قبول میشد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم".روحت شاد آدم ِ کارهای بزرگ. دقّ الباب...
ادامه مطلبما را در سایت دقّ الباب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : daqqolbaba بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:52